من و بابام رفته بودیم مهمونی، حوصله م سر رفت بهش مسج دادم”بابا پاشو بریم”.
وسط صحبتش بود گوشیشو برداشت همه هم منتظر بودن که صحبتشو ادامه بده ،
بلند گفت :عه تویی؟ باشه باباجان الان میریم!
من
گوشیم
پیامی که فرستادم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
تاريخ : چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, | 12:34 | نویسنده : زبلی خان | نظر بدهید